نتایج جستجو برای عبارت :

زرد مثل مودب پور

زمانی که من میخوام به اساتید گرامی در فضاهای مجازی پیام بدم .
آخه چرا آدم باید انقدر مودب صحبت کنه .
درست آنها معلم هستند و ما شاگرد اما دیگ خوب انقدر هم مودب بودم فک نمیکنم لازم باشه !!؟!!
آی خدا نه این که بلد نباشم هاا نه یه جوری میشم.
البته تاسف برانگیز میدونم!
موقت
رمان رکسانا
به قلم :م.مودب پور
خلاصه ی از رمان:با پسر عموم , تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت میکردیم. من رانندگی میکردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که اروم اروم میرفتیم جلو , با همدیگه حرف میزدیم. پدر من و مانی, دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن.همیشه م با همدیگه شریک بودن…. پایان تلخ
ژانر : طنز اجتماعی
       
 
رمانهای پیشنهادی:  رمان یاسمین  رمان یلدا
تو دوران خدمت(دوره کد) دیدم چند تا از بچه ها یه نویسنده ای رو معرفی و خیلی تعریفش رو میکنن
میم مودب پور
بعدها دو تا از رمان هاش رو خوندم
گندم و شیرین
اگه بخوام نظرم رو در مورد این نویسنده براساس دو تا کتابی که خوندم بگم میتونم تو این جمله خلاصه اش کنم یه رمان نویس زرد
 
یکی امروز اومد تو پانسیون اینقدر آروم حرف می زد و مودب با شخصیت بود که سر ناهار میخواستم بهش بگم :میشه افتخار آشنایتون رو داشته باشم جناب؟...که لحظاتی بعد رفت و در مقابل چشمان ناباور من باکمال وقار دوتا ته دیگ آسِ اضافه برداشت :|هیچی دیگه قضیه کنسل شد.
نمیدونم واسه اینجا قراره چه رویه‌اییو در پیش بگیرم، چقدر واقعی بنویسم، چقدر رک حرف بزنم،اصلا مودب باشم یا نه
ولی میدونم از فکر کردن به این که قراره چیکار کنم خسته‌ام در نتیجه با وبلاگ شلم شورباریی مواجه خواهیم بود؛ زیرا که نویسنده‌اش شل کرده 
    یه بارم اوایل مهر بود، رفتم یه فروشگاه لوازم ارایشی بهداشتی بزرگ شهرمون که همیشه ی خدا شلوغه و فروشنده هاش از این عزیزم میتونم کمکتون کنم ی هاست و وقتی سرشون شلوغه به ما مظلوم های مودب محل نمیذارن، توی ساعت شلوغی خیلی خیلی خلوت بود. در جواب عزیزم میتونم کمک تون کنم شون گفتم چی شده؟ مشتری هاتون رفتن مدرسه؟ هار هار هار
یکی از مهم ترین مشکلات من در این مملکت اینه که بتونم به زبون اینا مودب باشم. و یکی از مهم ترین مشکلاتم در مورد این مشکل اینه که یادم بمونه جوابِ «چطوری»، «مرسی» نیست. جوابِ «از خوراکیم میخوری؟»، «مرسی» نیست. جوابِ «میخوای برسونمت؟»، «مرسی» نیست. و اساسا جوابِ هیچی به جز «دوستت دارم» مرسی نیست، بلکه «آره یا نه» ست!
مودب باشید
خوب حرف بزنید
دقیق گوش کنید
خوب مشاهده کنید
اهل مشورت باشید
گناه را ترک کنید
عبادات خاشعانه ومتواضعانه داشته باشید
عشق به کار داشته باشید
روحیات خودرا بشناسید.
بی بهانه بخندید
بی بهانه ببخشید
با صمیمیت برخورد کنید
خیرخواه وعاشق مردم باشید.
استدلالی باشید
رقابت وحسادت نکنید
تمام این کارهارا فقط برای خدا انجام دهید
 
 
 
نام رمان :رمان پریچهر
به قلم :م.مودب پور
خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی پسری به اسم فرهاده که پس از هشت سال به کشور بر میگرده و توی کارخونه ی پدرش مشغول به کار میشه که در اونجا…….
 
لینک دانلود:
دانلود با فرمت PDF
دانلود با فرمت ZIP(کتاب صوتی)
 به عنوان فردی بالغ وقتی کودکی رفتار درستی ندارد یا خیلی مهربان میشویم و دلمان میسوزد و یا خیلی عصبانی میشویم. مشکل این چنین برخوردهایی این است که تمرکز کودک از اشتباه خودش به سمت شما و برخوردتان تغییر پیدا میکند که این یک رفتار غیر سازنده است.
 
هیچ کودکی صبح با این فکر از خواب بیدار نمیشود که امروز میخواهم معلم ها و پدر و مادرم راناراحت کنم همه بچه ها دوست دارند مودب باشند فقط مهارتهایش را ندارند بنابراین هرچه بیشتر راهکار و مهارت ها را به
٠. این پست با موبایل نوشته شده است.
١. استاد زبان‌مون امروز خودش نیومده بود به دلیل اینکه زیرا عروسیش بود به جاش یه میس مرادی باحال اومده بود که الان آدرس اینجا رو هم داره خلاصه که مودب باشید/باشم و اینا.
٢. کلاس‌مون کلا ۴ نفره و این خیلی خوبه چون بخوام نخوام استاد متوجه سکوتم میشه و مجبور میشم حرف بزنم.
٣. چون مقطع آی ام ویندو هستم درس‌ها آسونه‌ها ولی من با تاخیر درک میکنم فکر کنم پیر شدم رفت ...
۴. سرما خوردم دارم غش میکنم دعا کنید خوب شم زودتر..
اول اینکه چقدر پست گذاشتم امروز :) 
بعدم اینکه وقت واسه ی گله کردن زیاده که حتماً تلافی میکنم
خواستم تشکر کنم که همیشه حتی توی عصبانیتت و حال ِ بدت بهم بی احترامی نکردی و همیشه مودب بودی:) وهمیشهـ بهم اعتماد به نفس دادی و فعل ِ تونستن رو برام صرف کردی دوسِت دارم❤
خیلی بده ، هی میخام پیام بدم حالشو بپرسم و بگم شایدنخواد جواب بده بعد اونوخت دوباره بیا ُ اخمای منو بازکن:////
تو این سال‌ها کتاب‌های زیادی خوندم تو حوزه‌های محتلف،تصمیم گرفتم یه چالش راه بندازم و کتاب‌هایی که خوندیم رو معرفی کنیم تا با کتاب‌های بیشتری آشنا بشیم
نوع چالش هم به این صورته که کتاب‌ها رو به همراه توضیح مختصری معرفی میکنیم و هر کس دوست داشت میتونه چالش رو به سبک خودش تغییر بده
فهرست کتاب‌ها:

1-جوان و انتخاب بزرگ از استاد طاهرزاده

این کتاب در بین کتاب‌های استاد طاهرزاده از نثر خیلی روون و خوبی برخورداره.بعد از خوندن این کتاب به این ن
کسی که دربارۀ پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف دارند، احمق نیست، مناعت طبع دارد.
کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد، احمق نیست، منظم و محترم است.
کسی که برای حل مشکلات دیگران به آنها پول قرض می دهد یا ضامن وام آنها می شود و به دروغ نمی گوید که ندارم و گرفتارم، احمق نیست. کریم و جوانمرد است.
کسی که از معایب و کاستی های دیگران، در می گذرد و بدی ها را نادیده می گیرد، احمق نیست. شریف است.
کسی
راهکارهای برخورد با همسر بی ادب و خشنبرخورد با همسر بی ادبمتاسفانه در بسیاری از مواقع شاهد هستیم که همسرانی که قبل از ازدواج بسیار مودب رفتار می کردند . بعد از ازدواج رفتار خوب را فراموش می کنند و به ذات اولیه خودشان که بدرفتاری و بی ادبی است بر می گردند.
اگر قبل از ازدواج از بی ادبی شوهر یا زن اطلاع پیدا می کردند دیگر کار به ازدواج نمی کشید. اما وقتی که چند صباحی در زیر یک سقف زندگی مشترک به امید داشتن خانواده ای خوشبخت می گذرد شرایط نیز کمی دگ
وقتی همهٔ دلایلم رو برای انجام دادن/ندادن کارها توضیح می‌دم با چند نوع واکنش مواجه می‌شم که فصل مشترک همشون اینه: «توام به چه چیزایی فکر می‌کنیا!»این جمله و مشابه‌هاش، باعث می‌شه تا اون‌جا که واقعا لازم نشده، دربارهٔ افکار و نظرات و تصمیم‌هام حرف نزنم و تا اون‌جا که ممکنه به نظر کسی گوش ندم.
آدما اسم چنین موجودی رو می‌ذارن لجباز، یه‌دنده، خودرای و چیزهایی شبیه این و من حتی به همون دلیل قبلی، نمی‌تونم توضیح بدم که چرا این برداشت اشتباه
چرا انسان مدرن ملزم به رعایت آداب معاشرت است؟ زندگی‌ های امروز سرعت بسیار بالایی دارند. ما اغلب در حال حرکت غذای خود را می‌خوریم، تمام روز لباس راحتی به تن داریم و در لیوان‌ های مقوایی چای یا قهوه می‌نوشیم. 
اما گاهی لازم است از سرعت زندگی کم کنیم. در رستوران‌های شیک و در آرامش غذا میل کنیم و لباس‌ های رسمی بپوشیم. مودب بودن و احترام گذاشتن به دیگران چیزی نیست که بتوان به دست فراموشی سپرد. این امر همچنین برای پایداری روابط اجتماعی نیز ب
قبلا هم نوشته بودم که چند سال قبل یک رعنا جوان زیبا رویی ماشین من تازه راننده شده رو از جوب درآورد و من در یک نگاه حالی به حالی گشتم:))))و بعد از اون بارها در جاهای مختلف شهر به طور اتفاقی دیدمش و هربار گفتم لعنت به تو که انقدر خوشتیپی و قصه ی اون یک دقیقه پیاده شدنش از ماشینش و سوار شدنش بر ماشینم و بیرون آوردنش از جوب رو با آب و تاب برای ملت تعریف کردم و گفتم چقدر مودب و جنتلمن و جذاب بود و بعدترها فهمیدم اون کسی که مادرش از طریق یک آشنای دور شمار
تیپ شخصیت مردانه آپولو به عقیده یونگ خدای خورشید است.
خصوصیات شخصیتی آپولو:
*در کودکی خیلی مودب اند و خانواده ها دوست دارند فرزندشان با آنها دوست باشند.
*از کودکی به دنبال یادگیری هستند و دوست دارند چیزی را که یاد گرفته اند به دیگران آموزش دهند.
*خیلی قدرت طلب نیستند.
*قانون گذاران بزرگ آپولو هستند.
*کودکان آپولو کنجکاو هستند و سوالات زیادی می پرسند.
*آپولو از قوانین طبعیت می کند.
*آپولوها هدف دارند.
*از نظر اقتصادی در سطح متوسط هستند.
*از زیر کار
+نه! اینطوری که باد نمیزنن-اسفنده دیگه، میسوزه دودش در میاد! باد زدن هم راه و روش داره مگه+خب باید اول مودب بایستی، زائرا که اومدن خوش آمد میگی، کفشاشونو که در آوردن براشون جفت می‌کنی، بهرحال سفر خستگی‌های خودشو داره، مخصوصا اگر فکه باشه که تشنگی شم ویژه‌ست-چرا انقدر به خودت زحمت میدی، زائرا که نمی‌بیننت+ما که میبینیمشون -پس اینجوریاست+آره، حالا شهید شدی اومدی اینور قشنگ‌تر یاد میگیری چطور مهمون نوازی کنی...-آره...
* عکس: فکه در حال اسفند دو
بسم‌الله...
سلام!
+
کرونا که اپیدمی شد، مدرسه‌ها را هم از ما گرفت. حالا فکر کنم یک هفته است سر کلاس نرفته‌ام و در به‌ترین حالت یک هفته‌ی دیگر هم تعطیل‌ایم. (امسال باید قید کمال‌گرایی‌م را بزنم در سیلابس درسی!)
بچه‌های مدرسه تعداد زیادی‌شان من را در فضاهای مجازی‌ نمی‌شناسند. من برایشان یک هم‌درسِ ادبیات و روان‌شناسی هستم که می‌روم و می‌آیم؛ در حد یک زنگ.
دختری دارم که بسیار مودب است.
من را دی‌روز در اینستاگرام پیدا کرده و پیام داده:
 
-
چگونه در محل کار تبدیل به فردی مهم شویم؟
تا به حال دقت کرده اید که برخی از افراد درمحل کار محبوب تر و موفق تر هستند به نظر شما رمز موفقیت این افراد چیست و چرا می توانند جلسات کاری را به نفع خود تغییر دهند؟
 گاهی می توان با چند راهکار رفتاری ساده در محل کار به فردی مقتدر و در عین حال محبوب و مهم تبدیل شد:
_اطلاعات شغلی خود را به روز کنید
_خوش مشرب ولی مودب باشید
_به حقوق همکاران خود احترام بگذارید
_پشت همکاران خود بایستید
_با دانش صحبت کنید
_به ظاهر
کاغذ دیواری 
از مواد مورد استفاده و محبوب جامعه ی ایران برای پوشش دیوار های منازل خود می توانیم به کاغذدیواری تشاره کنیم که دارای مزایای زیادی نسبت به سایر مواد و اجناس و طرح های ساختمانی است و میتوانیم از مزایای ان به موارد زیر اشاره کنیم 
۱.عایق حرارت 
۲.عایق برودت 
۳.عدم نیاز به زیرسازی
۴.طرح ها و انواع مختلف 
۵.اجرای یک روزه
۶.ضد آب و بخار 
که موراد فوق توانسته است که خود را در دل مردم جای کند و تبدیل به یکی از محبوب ترین ها در صنعت تزئینات
پدر و مادر
پدر و مادر موجوداتی تنها هستند که به هم می رسند هنگام رسیدن مردم خوشحال می
شوند البته عده ای هم ناراحت می شوند ولی ما نباید خودمان را ناراحت کنیم ما باید
پدر مادر خود را کم اذیت کنیم چرا که بچه مودب بودن یک بیماری روانی است
ادامه مطلب
کلمات بار معنایی زیادی دارن...
چرا فکر میکنیم فقط باید با هفت پشت غریبه،بقال سر کوچه و راننده تاکسی،همکلاسی دانشگات و همسایه دو کوچه اونطرف تر خوب و مودب صحبت کرد؟؟؟مواظب کلمات بود؟؟
پای پست یه نفر نوشته بودم که از یکی خوردم و ناخوداگاه منتظر دومی ام امروز اتفاق افتاد...
پدر،مادر،برادر،اعضای فامیل پدری،مادری،دوست ده سالت،همکار صمیمی محل کارت،پارتنرت، عشقت،همسرت،فرزندت و.... کسانی ان که تو بیشتر از آدمای بالای متن باهاشون در ارتباطی !
 صمی
می‌دونید، بعضیا زیادی خوبن و هر کاری کنن نمی‌تونن قایمش کنن این خوبی رو. بعضیا زیادی مهربون و مودب و بزرگوارن، طوری که وقتی داری باهاشون حرف می‌زنی تپش قلب می‌گیری از استرس. بعضیا خیلی بزرگن، طوری که وقتی می‌بینیشون، مدام یاد کوچیکی خودت می‌افتی. موقع حرف زدن باهاشون به وضوح احساس حقارت می‌کنی در مقابلشون و به راحتی حس می‌کنی که فقط از روی بزرگواری خودشونه که دارن پرت‌و‌پلاهای تو رو گوش می‌دن، تحمل می‌کنن و با لبخند و مودبانه جواب م
میچرخم ، میچرخم ، میچرخم ، لبخند میزنم و میرقصم ، باد موهامو پریشان میکنه و  مثل کودکی خندان و با شوق موهایم را دست باد میسپارم ...
کم کم دارن میان، منتظرشون بودم ، با رقص به استقبالشون میرم ، مودب و متشخص قدم بر میدارن و دعوتشان میکنم به رقص ، از میان جمع دستشو میاره جلو ، دو به شک میشم ، دستهاشو بگیرم یا همه چیز را رها کنم و برم ، مامان با یه سینی تزیین شده که روش اسپند دود کرده سَر میرسه و دور سَرم اسپند دود میکنه ، دستشو میگیرم ، شلخته است و نا
حاضرید با یک پسر مودب و خوش تیپ که شرایط زیر رو داره ازدواج بکنید؟
۱. ورزشکار
۲. اهل موسیقی و آواز
۳. اهل تفکر و مطالعه
۴. بسیار خوش صحبت
۵. با اعتماد به نفس
۶. در جلسه خواستگاری بسیار محترمانه و باکلاس صحبت میکنه
۷. اهل محبت کردن به همسر، همچنین تشنه محبت دیدن از اوست!
۸. درآمد کمی داره در حد یک میلیون تومان گاهی یکم کمتر و گاهی بیشتر.
ادامه مطلب
مولوشه ( تو شناسنامه اسمش کلوچه ست)، خرگوش منه که با هم هرروز درس میخونیم. چند روزه که اپ study bunny رو دانلود کرده‌م و خیلیییییی دوسش دارم. به اینصورته که میذارمش روی حالت درس خوندن و هم‌زمان خودمم با خرگوش میخونم. اگرم وسطش بخوام درس خوندنو قطع کنم باید دکمه‌ی استپ رو بزنم و در آخر روز هم بهم با نمودار نشون میده چقد درس خوندم، خودتون هم میتونید درسا رو با برچسب جدا کنید از هم. 
به ازای هر ده دقیقه یه سکه جایزه میگیرم و باهاش برا مولوشه چیزای مخت
یه دختر با چهره غربی، مودب و مهربون! دوستداشتنی♡_♡باهم دوست شدیم و شدیم بهترین خواهرای دنیا! توی یکی از شب های ماه رمضون، از هم جدا شدیم! بعد چند سال خوابشو دیدم، فهمیدم چقدرر دلم براش تنگ شده!سین عزیزم، خواهرت که به دنیا اومد، با تموم وجودم برای تو و خانوادت ناراحت شدم، خیلی براش زحمت کشیدین و غم توی چهره مامان و بابات فریاد میزد ! امروز فهمیدم چند سال پیش خواهرت فوت کرده، دروغ چرا؟! ناراحتیم خیلی کمتر از خوشحالیم بود! کاش میتونستم یه جوری پ
اول این که با استاد صحبت کردم. با وجود این که می‌دونستم احتمالا به یه نحوی باهام راه میاد، نگران چند تا چیز بودم. اگه می‌خواست دوباره ازم امتحان بگیره، یه جورایی حق بقیه ضایع می‌شد و به جز اون، ممکن بود باز خراب کنم. اگه می‌‌خواست نمره‌های دیگه‌م رو جای پایان‌ترم بذاره،(که خیلی هم خوب هستن به نظرم) جواب خودم رو نمی‌تونستم بدم و باز هم یه جورایی تبعیض بود. پروژه هم زحمت طراحی زیادی داشت و احتمالا برا من تنها پروژه طراحی نمی‌کردن. و در کل ب
یه اقایی
از سال 90
 
شروع کرده
 
از کسانی که دارن میرن از ایران بیرون،
لحظه آخر عکس میگیره،
 
مثل اینکه قیافه هیچ کدوم خندون نیست و همه اخم کردن.
 
اینها به کنار،
 
میگن مهاجرت جزو 4 تا ماتم بزرگه یعنی بدتر از درد اون، دردی وجود نداره، و غمش مساوی با از دست دادن عزیز هست.
 
امروز دوباره این یادم اومد،
که من با همچین مسئله ای روبرو شدم،
 
و دوست من (تنها دوست من توی کانادا)، نه تنها هیچ کمکی نکرد، نه تنها زیر همه قولهایی که خودجوش داده بود زد، نه تنها
یه بادکنک رو پر از آب میکنیم و به زور می چپونیم توی یک جعبه ...
یه سگ گرگی رو قلاده می زنیم و تربیتش میکنیم تا دست بده ...
یه بچه را که داره اذیت میشه و میخواد داد بزنه که بابا منو نبوس هی سقلمه می زنیم که ای داد بده زشته بذار ببوستت خب ...
دخترمون میخواد وسط خیابون کرکره خنده سر بده . میگیم ای وای زشته مردم چی میگن ...
پسرمون میخواد بجای لباس مجلسی با تیشرت و جین بره عروسی.  میگیم وای آبروم رفت ...
کلا به همه میگیم اونی نباش که هستی چون مموش و حرف گوش کن و
اخیرا داشتم رمان گندم مودب پور و میخوندم (نخندین من هنوز teenagerام)،با وجود این که تا الان از بین چند تا رمانی که ازش خوندم یاسمین هم چنان صدر نشینه ولی رمان گندم قشنگیه اهنگ بوی گندم و برام هزار برابر کردهزار برابر
بوی گندم مال من هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من هرچی می‌کارم مال تو♫♫♫♫♫♫اهل طاعونی این قبیله مشرقی‌ام تویی این مسافر شیشه‌ای شهر فرنگ♫♫♫پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ، رختم از تاوله تن‌پوش تو از پوست پلنگ♫♫♫بوی
اخیرا داشتم رمان گندم مودب پور و میخوندم ،با وجود این که تا الان از بین چند تا رمانی که ازش خوندم یاسمین هم چنان صدر نشینه ولی رمان گندم قشنگیه اهنگ بوی گندم و برام هزار برابر کردهزار برابربوی گندم مال من هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من هرچی می‌کارم مال تو♫♫♫♫♫♫اهل طاعونی این قبیله مشرقی‌ام تویی این مسافر شیشه‌ای شهر فرنگ♫♫♫پوستم از جنس شبه پوست تو از مخمل سرخ رختم از تاوله تن‌پوش تو از پوست پلنگ♫♫♫بوی گندم مال من هرچی که دارم
قبل از اینکه به تهران بیایم هیچوقت با افغانی ها ارتباطی نداشتم و تصوری از آنها نداشتم و اگر هم تصوری بود، شاید تعدادی افکار منفی بودند. در درمانگاه و بیمارستان هاشمی نژاد روزانه تعدادی بیمار افغانی داریم.
یکی از خصوصیات این انسانها این است که بسیار مودب هستند و تابحال حتی یک مورد را هم ندیده ام که بی ادبی کند و مثل مردم ما طلبکار باشد. هرچند که هیچ بیمه ای ندارند و هزینه های سرسام آوری از آنها اخذ میشود.
خصوصیت دوم و جالب آنها اینکه به بیماری
از وقتى که به یاد دارم دانش اموز مودب و خوبى بودم. سر به زیر و ارام. از انهایى که همیشه در گوشه ى انتهایى کلاس تنها مینشینند. معلم هایم دوستم داشتند. یادم است ان روزى را که معلم چهارم ابتدایى ام به مادرم گفته بود که الالا از همه نظر بى نظیر است و مادرم در جواب گفته بود که " درخانه بسیار پرخاشگر است".
دوم دبیرستان بودم که به واسطه ى دخترى که میشناختمش دوست پیدا کردم. شاید اولین دوست هاى واقعى زندگى ام بودند. فرح دخترى بود که ازمن محافظت میکرد. چرا ک
چند روز پیش یه جمله انگیزشی قشنگ برای خودم رو کاغذ نوشتم و گذاشتم تو جیب مانتوم..هر از گاهی سر کار که بودم نگاهش میکردم و لبخند میزدم...تو مترو که بودم و حوصلم سر میرفت، اون تیکه کاغذ کوچولو رو از جیبم درمیاوردم و نگاش میکردم و دلم قنج میرفت...خلاصه که اون یه تیکه کاغذ کلی انرژی داشت توش...امروز سوار تاکسی شدم..راننده تاکسی ادم خیلی مودب. خوش برخورد و پر از حس خوب و انرژی بود...حس خوبشو ازش گرفتم و تو مسیر هم کلی براش حس های خوب تر خواستم تا همیشه هم
از تردید سرشار پرسیدم: جناب استاد! به نظرشما روی فرهنگ مقاومت کارکنم یا قهرمان؟ کدام حیاتی تر است؟مسئله جامعه مان کدام است؟
پرسیدند: کدام موضوع را بیشتر دوست دارید؟
پاسخ دادم: قهرمان در سینما!
فرمودند: حیاتی ترین کار دنیا الان این است که شما روی موضوع قهرمان در سینما کار کنید!

+ استاد راهنمای مودب ومتخلق ِ پایان نامه ام این روزها داور برنامه عصر جدید است. برای تسویه حساب با دانشگاه  نزدش بودم؛ گله‌مند بود از شیوه نقد کردن دوستان آشنا و غیرآش
مثلا من نشستم کنارِ یه حوضِ پُر از ماهی، یا یه محوطه‌ی پُر از سگِ دست‌آموز، یا بالاسرِ قفسِ مُرغ‌ها. بعد برای ماهی ها یه مُشت کاغذ میریزم روی آب. ماهی‌ها هجوم می‌آورند. مزه‌مزه میکنند. به مذاقشان خوش نمی‌آید و میروند. و من از این بازی، کِیف میکنم و باز یه مُشت کاغذ دیگه، و باز هجوم ماهی‌ها و باز مزه‌مزه و باز میروند.
یا برای سگ‌ها پوستِ خربزه می‌اندازم و خیلی مودب تشریف می‌آورند و بو میکشند و متعجب به من نگاه میکنند و زیر لب چیزی میگویند
 
دانش آموز از لحاظ لغوی به معنی کسی است که دانش می آموزد و در اصطلاح، برای اطلاق به محصلان رسمی در سطح تحصیلات پیش از دانشگاه به کار می رود. پیشتر نیز در مورد این که یک دانش آموز منضبط و مودب، همیشه کارهای خویش را با نظم انجام می دهد و جایی که ضعف در کارهایش پیش می آید سعی در بر طرف نمودن ضعف خویش می کند صحبت کرده ایم.          دانستید که شما دانش آموزان در طول سال تحصیلی (برای ساعاتی) ساکنان جامعه کوچکی به نام مدرسه هستید و می توانید جامعه کوچک خ
سوال: چرا آقایان موقع غذا خوردن حرف نمیزنند ولی خانم ها حرف میزنند ؟
- جواب مرد: چون مردها مودب تر هستند
- جواب زن : چون مردها کم هوش هستند و در آن واحد نمیتوانند دو کار رو باهم انجام بدهند
سوال: چرا خانم ها  دو برابر مردها حرف میزنند؟
جواب مرد: چون کم حرفی نشانه خرد است
جواب زن: چون زنها باید هر چیزی را دوبار تکرار کنند تا مردها متوجه شوند
سوال: چرا خدا ابتدا مرد را آفرید بعد زن را ؟
جواب مرد: چون مرد بهتر از زن است
جواب زن: چون اول خدا میخواست تمرین
برای صد و شصت و پنجمین بار ، پیشامد ها رو تصور میکنم و رفتارام رو مرور میکنم
فرشته تو از این اتفاق خیلی خوشحالی ...نذار خوشحالی با چهارتا کلمه ی رو هوا خراب بشه ...
از ته دلت چندوقت بخاطرش ذوق و شوق و شور و شعف!! داری ...
احتمالا از دونفر یکم حرف بی ربط و زخم زبون میشنوی و M و m باز با مثل این چندوقت یکم زیاد نگاهت میکنن که فاز هیچ کدومشونو درک نمیکنی ....تو تا آخر ، خیلی مودب و باوقار و محترم با همه رفتار کن... 
روحیتو شاد نگه دار و بیشتر پیش بچه ها (R , MS,K) ب
رمان شیرین
دانلود رمان شیرین اثر مرتضی مودب پور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آرمین پژوهش با پسرخاله خود بابک ستوده تقریبا شش هفت سال پیش برای ادامه تحصیل از ایران خارج شدند و دو نفره در آپارتمان شیکی زندگی میکنند و از نظر مالی موقعیت خوبی دارند ، اما داستان از آن شبی آغاز شد که بابک چند تن از دوستانش را به خانه دعوت ...
خلاصه رمان شیرین
تازه میگن مادر رو ببین دختر رو بگیر ... این عمه خانم اندازه ی تمام کره ی ز
لوله بازکنی صادقیه
لوله بازکنی در صادقیه شرکت ایساتیسما می‌خواهیم خدمات لوله بازکنی و تعمیرات لوله کشی کامل خود را به اهالی صادقیه عرضه کنیم.ما خدمات لوله بازکنی را در صادقیه، نارمک، پاسداران، جنت آباد، ستارخان و… ارائه می‌دهیم.خدمات ما عبارتند از لوله کشی عمومی و تعمیر لوله برای واحدهای مسکونی و تجاری از جمله نشت‌یابی، تشخیص ترکیدگی لوله ، رفع نم و رطوبت ، نصب لوله کشی آب و خیلی بیشتر.
لوله بازکنی در صادقیه – لوله بازکنی جنت آباد – ل
سلام 
دختری ۲۲ ساله هستم به تازگی تو فضای مجازی با پسری ۲۲ ساله از هم دانشگاهی ها آشنا شدم، تقریبا شاید دو ماه البته حضورا، اصلا هم دیگه رو ندیدیم و به صورت تصادفی پیدا کردیم هم دیگه رو و بعدا فهمیدیم هم دانشگاهی هستیم
اوایل خیلی خشک و رسمی حرف میزدیم در حد درس و اساتید و این جور حرف ها بعد آروم آروم انگار صمیمی تر شدیم و در مورد موضوعات مختلف حرف زدیم و آزمون شخصیت هم پیشنهاد دادم که بده و تیپ شخصیتی مون تقریبا نزدیک به هم هست، البته من منطقی
سلام دوستان عزیز 
مشکل بزرگی تو زندگیم بوجود اومده، ازتون میخوام لطف کنین منو راهنمایی کنید.
دختری حدود 25 ساله هستم، از نظر اعتقادی هیچ موقع با جنس مخالف ارتباط دوستی و این چیزها نداشتم، دلم میخواد ازدواج کنم و با همسرم همه لذت ها رو تجربه کنم، از نظر مالی وضع متوسطی داریم، تو محیط کارم یکی از همکارانم خواستگارم شد، اینو بگم ما غریبه غریبه نمیشیم پدرم و پدر همکارم خیلی وقته همدیگه رو بیرون میشناسن در حد هم محلی، علاقه ما دو تا بهم خیلی زیاد
سلام
دختری ۲۰ ساله هستم، یک ساله وارد دانشگاه شدم ظاهر متوسط دارم محجبه هستم و خیلی روی پوشش و شیک پوشی حساسم و به خودم میرسم از هر لحاظ ظاهری آدم‌ شوخ، مودب و خونگرمی هستم‌.
روابط اجتماعی خوب و دوستان زیادی دارم، خیلی فعالم و همیشه دنبال پیشرفت و موفقیتم، اما نمیدونم چرا در ارتباط به جنس مخالف همه ی این ها برعکس میشه؟، یعنی در نگاه اول در ارتباط با جنس مخالف از من خوشش میاد اما بعدِ یه مدت که میگذره از من فاصله میگیرن، در واقع خودم هم همیشه
پدر و مادر دو موجود تنها هستند که به هم می‌رسند هنگام رسیدن مردم خوشحال می‌شوند البته شاید ناراحت بشوند و ما نباید خودمان را ناراحت کنید ما باید پدر و مادر خود را اذیت کنیم چرا که بچه مودب بودن بیماری روانی است و من به عنوان یک چهره صاحب‌نظر در میتینگ های عمومی حرفی برای گفتن ندارم چرا که پدرم و مادرم دعوا کرده و من فرصت احترام گذاشتن به آنها را ندارم به همین دلیل در هنگام فراغت و بیکاری دنبال کار درون غار می گردم اما از بس که وقتم پر از بیشت
سلام دوستان
من دختری بالای 30 سال هستم، خیلی دوست دارم ازدواج کنم. خواستگار هم تا حالا تقریبا زیاد داشتم اما گزینه مناسبی هنوز پیدا نکردم.
حدود 4 سال قبل در کلاسی آقایی از من خوشش اومد. تایم اون کلاس کوتاه بود و در واقع ما چند بار بیشتر همدیگه رو ندیدیم. دو تا نکته هم بگم که این آقا از من کوچکتره (هر چند که اصلا بهشون نمیاد ) و دوم اینکه هر دو در مقاطع بالا تحصیل می کنیم.
روزهای اول کلاس من از رفتار ایشون متوجه شدم که از من خوش شون میاد اما حرف خاصی
‍ نقد و تحلیل کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
 
"نماز ادب است. در پیشگاه خدا مودب باشیم . "
کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم اثر اقای پناهیان است که برگرفته از مجموعه سخنرانی های ایشان میباشد.در ابتدا که نام کتاب را میخوانی تصور میشود که در مورد آموزه های دینی است و مطالبی خشک و کسل کننده دارد اما بالعکس با شروع کردن به خواندن آن تفاوت این کتاب حس میشود. کتاب با دیدگاهی کاملا جدید و کاربردی به موضوع نماز و راه حل های خواندن یک نماز خوب نگاشته شده
دیشب مامانم واسه فشارخونش رفت دکتر قلب.بعد که اومد داشت از دکتره تعریف میکرد که چه قدرررر خوش اخلاق و مودب بود.گفت موهاش بلند بود دم اسبی بودو خوش هیکل و گفت که تهران بوده الان اومده شهر ما.
وقتی اینارو گفت من یه لحظه همه چیو زدم سر هم یادم اومد که من قبلا وبلاگ یه خانمیو میخوندم که تهرانی بودن و شوهرش متخصص قلب.بعد یادم اومد همون موقع ها یه سریالی داشت پخش میشد یه بار اومد نوشت که یکی از بازیگراش که درحد چند ثانیه فقط بازی کرده بود و اصلا معروف
دیشب مامانم واسه فشارخونش رفت دکتر قلب.بعد که اومد داشت از دکتره تعریف میکرد که چه قدرررر خوش اخلاق و مودب بود.گفت موهاش بلند بود دم اسبی بود خیلی خوشگل و خوش هیکل و گفت که تهران بوده الان اومده شهر ما.
وقتی اینارو گفت من یه لحظه همه چیو زدم سر هم یادم اومد که من قبلا وبلاگ یه خانمیو میخوندم که تهرانی بودن و شوهرش متخصص قلب.بعد یادم اومد همون موقع ها یه سریالی داشت پخش میشد یه بار اومد نوشت که یکی از بازیگراش که درحد چند ثانیه فقط بازی کرده بود
سلام
بهار (تذکر: این مطلب از آرشیو چندسال پیش است)
...
خداروشکر با پیشرفت فنآوری و ماشینی شدن زندگی، هنـــوز ادب! فراموش نشده
میگویید چطور؟! یه نمونه همین ادب عابربانکها (خودپردازها)
باعرض پوزش، دستگاه قادر به ارائه خدمات نیست (قربونت برم پوزش چرا؟ یه دقیقه اومده بودیم خودت رو ببینیم)
یا در جایی دیگر
کارت رو با احترام دریافت می‌کند مودب و شمرده راهنمایی می‌کند بعد از وارد کردن رمز و مبلغ و شماره‌کارت مقصد و سایر ... باعرض پوزش! متاسفانه عملیات
دلم برای خودم تنگ شده...
من این نیستم...من پر از شور زندگی ام و رقص و رنگ و صدای قهقهه...من پر از شیطنتم و موسیقی شاد...من حال خوب کن خودم بودم زمانی ...اما...اما به قول گل محمد کلیدر"روزگار...روزگار..."
 
*کاش اورولوژی امروز تمام میشد...از فردا شروع دوره ی سخت بیست و چند روزه ی داخلی...خدایا به امید خودت.
*من دوران اینترنی بخش اورولوژی برنداشتم و به جاش رفتم ارتوپدی.ولی الان بااینکه سه سال از دوران استاجری اورولوژیم میگذره و تازه اون زمان جزوه ی استاد خون
 لب‌های امیر همیشه می‌خندید. از همان بچگی همین‌طور بود. گاهی که به رفتارش دقیق می‌شدم، متوجه می‌شدم چقدر با خواهر و برادرهایش فرق دارد. مهربانی و عاطفه امیر، طور خاصی بود. محبتش آن‌قدر خالصانه و بی‌دریغ بود که دل آدم را قرص می‌کرد. مودب بود. هیچ‌وقت نشد پرخاش کند. احترامش به من و حاجی که دیگر جای خود داشت.
 
 
سیزده سالش بود که بدون این که به او بگوییم، خودش نماز خواندن را شروع کرد. یک روز آمد سراغم و گفت: مامان، می‌شه یه جانماز به من بدی که
دلم برای خودم تنگ شده...
من این نیستم...من پر از شور زندگی ام و رقص و رنگ و صدای قهقهه...من پر از شیطنتم و موسیقی شاد...من حال خوب کن خودم بودم زمانی ...اما...اما به قول گل محمد کلیدر"روزگار...روزگار..."
 
*کاش اورولوژی امروز تمام میشد...از فردا شروع دوره ی سخت بیست و چند روزه ی داخلی...خدایا به امید خودت.
*من دوران اینترنی بخش اورولوژی برنداشتم و به جاش رفتم ارتوپدی.ولی الان بااینکه سه سال از دوران استاجری اورولوژیم میگذره و تازه اون زمان جزوه ی استاد خون
سلام دوستان
من دیشب یه متنی رو نوشتم که امروز بیام اینجا پست کنم، ولی برحسب اتفاق توی نظرات یکی از پست ها به این نظر برخوردم:
"من فکر میکنم با جنس مخالف هایی که اطرافم هستند، با اینکه خوش برخورد هستم، ولی بلد نیستم در طرف طوری حس ایحاد کنم که با من ارتباط عاطفی ایجاد کنه. به قولی: حس خواهرانه ایجاد کردم!"
 این نظر کاملا گویای سوال اولی هست که من می خوام بپرسم.
 من سال آخر دانشگاه هستم تا الان نه از سمت کسی پیشنهادی مبنی بر دوستی دریافت کردم، و نه
 
زندگینامه saint 
 
اسم و فامیل : Suppapong Udomkaewkanjana
اسم هنری : saint ( سِینت) 
تولد : April 17, 1998 
ملیت : تایلندی 
رشته دانشگاهی : اقتصاد 
قد : 181
وزن : 62
*وزن متغیره میدونین که. 
حرفه : بازیگر و خواننده
سریالا : Why R U   Love by chance  Reminders    let's fight ghost
(رو هرکدوم کلیک کنین میتونین دانلودش کنین ازهمین سایت) 
 
سینت بخاطر بازیش تو سریال لاوبای چنس معروف شد. اونموقه 20سالش بود و همبازیش پرت 17 ساله (پرت متولد 2001عه) . سریال موفق بود و فک کنم از اوایل 2020 وورکشاپای فصل دومش شر
آقا من کلا عادت ندارم با دهن پر حرف بزنم.حتی وقتی تو خونه هم فقط خودم و همسرم هستیم با دهن پر حرف نمیزنم.
چند شب پیش خونه پدرم بودیم و یکی از دوستهای پدرم هم با خانمش اونجا بودن.خیلی باهاشون صمیمی و راحت هستیم.آدمهای خیلی جالب و روشن فکری هستن.به شدددددت هم مبادی آداب...
موقع شام خوردن پدر و مادرم داشتن یه خاطره خنده دار تعریف میکردن منم یه لحظه جوگیر شدم اومدم با هیجان ادامه ماجرا رو تعریف کنم براشون که چشمتون روز بد نبینه.دو تا چیز گردالی کوچو
تولد
شهید حسین خرازی به سال 1336 ه.ش. در یکی از محله های مستضعف نشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوی کلم، در خانواده ای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند.
از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد.
از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امو
البته که من بهترین خوانندگان وب فارسی رو دارم و همه تون رده سنی -14 رو تو نوشته هاتون لحاظ می کنین؛ اما بذارین یه دقه چراغا رو خاموش کنم و با هم روراست باشیم. آیا شما هم از وقتی که مسائل جنسی رو یاد گرفتین تو حرف هاتون رِ به رِ از اعضا و جوارح میانی بدنتون استفاده می کنین؟ آیا شما از اونایی هستین که مزخرف بودن چیزها رو با میزان شباهتشون به مایعات و جامداتی که از بدن دفع میشه توصیف می کنن؟ آیا شما از اون اشخاص خنکی هستین که آدم وقتی جلوتون میگه فلا
باعرض سلام وخسته نباشید خدمت مدیران اجرایی و نویسندگان عزیز در این مجموعه
از اونجا که هدف همکاران ومتخصصین اهل قلم از اجرای این پروسه ی نوروزی:هدایت هم وطنان عزیز به کتاب خوانی و رمان خوانی بوده
ما در این راستا باپشتیبانی وحمایت رسانه ی "متخصصان اهل قلم" به پشتوانه ی قدر دانی از خانوم "سحر صادقیان" و جهت تکثیر حداکثری "رمان لعنتی ترین حوالی" در بین تمامی علاقه مندان به رمان خوانی،یکـ مسابقه ی عظیم در دست اجرا داریم
جهت شرکت در این مسابقه به آ
 آقا مهرداد خیلـی از غیبــت بدش میومد اصلا خوشش نمیومد جایی نشسته ڪسی غیبت کنه... سعی میڪرد مجلس رو ترڪ ڪنه...
تو خـونـه همیشه میگفتن دلـم میخواد تو خـونـه من غیبــت نباشه...دلم میخواد خدا و ائمه به خونه زندگی من یه جور دیگه نگاه ڪنن...
بسیار مهـربـان بودن و مودب..رفتـارش با فامیل و همسایه زبانزد بود انگار این مـرد خوبی تمام رو داشت،
هیـچ وقـت عصبـانیـت ایشون رو نمیشد دید بے انـدازه صبــور بودن
و مـدام ذڪــر لبش این بود ...و ڪفــی بـاللـه نـاصــر
نزدیکای ظهر یه خبر بدی رو شنیدم ، خبری که نمیتونستم باور کنم‌ ، خبری که منو خیلی شوکه کرد. ط دسته دار به مامان زنگ زده بود و گفت دیروز عصر که مسیر نود و خورده ای کیلومتر تا مرکز استان رو برای آزمون استخدامی لعنتی رفته بودن موقع برگشت یه تصادف اتفاق افتاده بود ، گفت اولش فکر کرده خواهر خانم "ز" فوت شده ولی صبح که زنگ زده و پرس و جو کرده دیده خود خانم "ز" فوت شده . خانم "ز" مربی باشگاهمون بود . خانم قشنگ و مودب . کسی که با دقت و حوصله و البته لبخند تمام
امروز عروسی دوست ساده ی هجده سالمه با دوماد نوزده ساله. دوستم کلی مشکلات خونوادگی دارن و اینا. خیلی دختر معصوم و ماهیه. نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت. امیدوارم خوشبخت بشه. زیاد.
مراسم فردائه ما امشب رفتیم برا بزن و برقص و.‌..
کلی رقصیدیم، خندیدم و از این حرفا. کل مهمونا ما هفت نفر بودیم :)
بقیه یعنی عمه هاش و مادربزرگش چون اون اتاق بودن مهمون حساب نمی کنم :)
دختر عمه اش (۱۶ساله) و پسر عمه اش(۱۳ساله) هم بین ما بودن.
میخوام با جنتلمن ترین مرد زندگیم (پ
سلام 
میخوام درد و دل کنم، اگه نکنم واقعا از غصه خوردن میترکم، ماجرا اینه که خواهر کوچیکترم خیلی زیاد بی ادب تشریف داره و حرمت بزرگتر از خودش رو حفظ نمیکنه و از این زبون تلخ و گزنده ش در امان نیستم.
من به بابام گفتم موقعی که بچه بود که این رو این جوری لوس و ناز نازی بار نیار، شخصیتش از موقعی که بچه هست شکل میگیره، بهم گفت وقتی بزرگ بشه حل میشه و مودب تر میشه ولی اصلا بعد خوب نشد اتفاقا بدتر شد، و به بابام یه روز گفتم که اون موقعی که بچه بود بهتون
صدای فریاد و فحش‌هایش را که می‌شنیدم،
لرزیدم و بدم آمد. با خودم عهد کردم من، مثل او، نشوم.
دروغ و دورویی‌هایش را که دیدم، بدم آمد
و با خودم عهد کردم من، مثل او، نشوم.
بی‌توجهی و همدلی نکردن‌هایش را دیدم،
دلم شکست و بدم آمد. با خودم عهد کردم من، مثل او، نشوم.

 
همین بدی‌ها بود که بخشی از خوبی‌هایم را
به وجود آورد. در هر کس که می‌دیدم، با خودم عهد می‌کردم من، مثل او نشوم(1). و
مودب به رفتارهای خوب باشم.
 
از امروز، به خود، می‌نگرم. چه چیزهایی
د
سلام
میخواستم در مورد اتفاقی که هفته گذشته پیش اومد براتون بگم. شاید  گفتن این موضوع باعث بشه بعضی ها که نظر منفی نسبت به دختر ها دارن نظرشون عوض بشه.
اول یه بیوگرافی از خودم میدم. من دخترم  و ۲۶ سالمه و در حال تحصیل هستم توی رشته ای که میدونم در آینده بیکار نمیمونم. از ۲۲ سالگی رفتم سر کار و از کسی کمک مالی نگرفتم. 
حدودا یک سال پیش همکار جدیدمون استخدام شد و چون خیلی مهربون و مودب بود همیشه توی محل کار دوست داشتم در مورد مسائل اجتماعی و اقتصاد
نمیدونم چرا بعضی از ما به خاطر کار بعضی از آدم ها، تفکرات مون در مورد جنس مخالف کاملا بد بین میشیم، جنس مخالف یه دیو دو سره که فقط به فکر منافع خودشه، من میخوام به عنوان یه دختر یه سری از این خرابی ذهن شما در مورد دختره ها کم کنم.
 این چیزهایی که من میخوام بگم نمیگم همه ولی حدقل هشتاد درصد دخترها این شکلی هستند دیگه شما ها باید عاقل باشید که سراغ اون 20 درصد نرید:
مورد اول، بعضی از پسرها میگن توقع دخترها بالاست، من یه دخترم و درسته توقع من خیلی با
امید پسر باهوش و آروم و مودب کلاس ششم منِ،افغانِ،اوایل حدس نمیزدم چهره متفاوتی داشت.
امروز سر کلاس یکی از بچه ها گفت: خانم امید میره مشهد
منم بی خبر گفتم خب برگشتی مسابقات رو برگزار میکنم.
یکی دیگشون گفت: نه خانم امید برای همیشه میره.
من یهو نگاش کردم و با تعجب گفتم،امید!!!!برای همیشه!میری!؟
یهو زد زیر گریه،همچین بغض کردما یعنی ولم میکردی گریه میکردم، دلم میخواست اشکاشو پاک کنمو محکم بغلش کنم،اصلا من طاقت دیدن گریه مردارو ندارم بچه و بزرگ هم ن
امروز صبح خواب می‌دیدم جلسه‌ی دفاعم هست،اونم کجا؟ خونه‌ی بابا اینا!  ورژن قدیمی خونه‌شونم بود  قبل از بازسازی. با هال کوچیکش و بخاری گوشه‌ی هال. داورهامم دکتر ت دو نقطه و دکترمیم بودن. بعدش پایان‌نامه‌ای که من داده بودم دستشون که بخونن چه شکلی بود؟ یه چرک نویس تمام عیار:)با دست نوشته شده و به شدت شلخته و خط خطی و یه جاهاییش هم خالی گذاشته بودم که بعدن بنویسمشون!( همون جاهایی که تو واقعیت هم ناقصه). مهرداد هم با کت وشلوار و خیلی مودب یه گوشه
سلام
چند روزی هست که میخوام براتون بنویسم اما نمیدونستم از کجا شروع کنم. من دختری هستم 22 ساله، دختری که تا قبل از اتقاقی که میخوام براتون بگم هیچ ارتباطی با جنس مخالف نداشت. چند وقت پیش بخاطر موضوعی با آقا پسری که 24 سالش بود آشنا شدم. اوایل ارتباط رسمی بود. اون پسر مودب و محافظه کاری بود و سعی در حفظ حریم ها داشت و من دختری در اوج جوانی و احساسات.
دختری که تازه غریزه و تمایلاتش به جنس مخالف بیدار شده بود، بر حسب اتفاقی رابطه ما وارد فاز احساسی شد
بهرحال خیلی خوبه که اینجا وجود داره و دلزدگیم از عالم و آدم رو میتونم اینجا هر چند به صورت خفیف بروز بدم.
بچه ی آخر بودن هزار تا گرفتاری داره، هرچند فقط نکات مثبتش به چشم بقیه بیاد.
بچه های آخر هزار تا بزرگ تر دارند. از خود پدر و مادر گرفته، تا خواهر برادرهایی که بزرگشون کرده، حتی در مواقع وخیم تر فامیل هم ادعا میکنن که مثلا روزی که فلانی بدنیا اومد من اومدم اولین نفر ملاقاتش پس نظر من هم شرطه.
بچه های آخر باید کوله باری از تجربه باشند، چون خواه
تضمین بار تهران که یکی از برترین ارائه دهندگان وانت بار و نیسان بار می باشد با سال ها تجربه بالا و درخشان و دارا بودن نیروهای حرفه ای ، جوان و مودب در خدمت شما ست تا بتواند برترین خدمات وانت بار - نیسان بار و بسته بندی را ارائه بدهد . ما به دنبال جلب رضایت صد در صدی تمام مشتریان خود هستیم و به همین دلیل همواره بالاترین کیفیت خود را با قیمت های بسیار مناسب انجام خواهیم داد به گونه ای که شما تنها با یک بار اطمینان به وانت بار و نیسان بار تضمین بار ت
 
آیا برای تربیت کودکان اصول یکسانی وجود دارد که والدین با رعایت آن اصول بتوانند به نحو مطلوبی عمل کنند؟هر چند که شاید نتوان اصول کاملا روشنی را برای تربیت بیان کرد، ولی می توان به چند اصل کلی اشاره کرد که فرایند تربیت را آسانتر می کند. در زیر به برخی ار مهارتها و اصول مهم اشاره می شود:
 
با ثبات عمل کنیدثبات داشتن در رابطه با کودک یکی از اصول مهم فرزندداری است معهذا ممکن است در پیروی از آن در موقعیت های روزانه با مشکل مواجه شوید. اگر هنگامی که
سلام دوستان عزیز 
مشکلی برام پیش اومده که به راهنمایی و کمک شما نیاز دارم لطف میکنین خواهر کوچکتر تون رو راهنمایی کنید . دختری 24 ساله هستم، شاغلم در یکی از ارگانهای دولتی، خواستگاری دارم که اختلاف سنی شون با من دو سال هست، ایشون از خانواده متوسط هستن و پسر خوبین و حلال و حروم سرشون میشه و اهل دوست دختر این حرف ها نیستن و خیلی هم مودب هستند و احترام بزرگتر براشون مهمه، خانواده خوبی دارن  از بچگی بقول خودشون کار کردن الان همکار هستیم، ما در شرف
رمان گندم
نویسنده:م.مودب پور
تعداد صفحات:570
ژانر:عاشقانه-اجتماعی-طنز-پایان تلخ
خلاصه:داستان یک خانواده ثروتمند هست که بیشتر اعضای آن کنار هم زندگی میکنند ، طی اتفاقاتی یکی از اعضای این خانواده به نام گندم متوجه میشود که بچه ای سر راهی بوده، گندم مشکلات روحی پیدا می کند و در طی همین اتفاقات سامان متوجه علاقه قلبی شدید خودش نسبت به دختر عمه اش گندم شده ، اما با یک نامه همه چیز خراب میشود و …
قسمتی از رمان گندم
اواخر فروردین بود … یه روز جمعه …
چند وقته من ساعت هفت صبح رو ندیدم اصلا؟! :)
از خوبی های صبح زود بیدار شدن اینه که، صبح زود هیچ کانالی یا بلاگی آپ نشده معمولا. آدم ترغیب میشه همون چند تا کانالی که نگاه میکنه(من جوین نمیشم معمولا) رو هم دیگه کلا ول کنه و بگه اه اصلا چه کاریه؟ چرا این همه بطالت؟! من کارای مهم تری دارم (دو نقطه قلب قلب)
امروز میخوام برم یکی از دوستان دوره دبیرستانم رو ببینم. راستش احساس خاصی ندارم، خوشحالم. صرفا میگم اون اضطرابی که قبلا برای بیرون رفتن داشتم رو ندار
تغییرات هورمونی در من اینطوره که 7ماه شب و روز هورمون های بدنم در حال تغییر هستن
دکترا میگن!من که سر در نمیارم و دلیل این همه بی قراری منن
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
تو جمع نشستم ولی نمیتونم افکارم و کنترل کنم!
هربار هم داروهام عوض میشه این تغییرات بدتر میشه!
الان تمام بدنم گورگرفته و انگار حرارت میخواد از سرم بزنه بیرون!!!!
دکترا برام ارامبخش مینویسن
ارام بخش ها اثر مخرب تری دارن انگار!
آرومم میکنن بی حوصله ام ولی تو بی حوصلگی بازم خودم ن
محال ممکن است که بتوانی دهان گشادت را ببندی!اگر کسی تورا نشناسد فکر میکند دهانت کوچک است ،با آن لب های کم عرض و نازکت...ولی پشت این دهان چند سانتی ات که از دهان بقیه هم حتی کوچک تر است دهانی به گشادی یک خندق داری!خودت هم میدانی نباید زیاد زر بزنی!آدمی که خیلی زر بزند فقط گند میزند!!!گند! نه حرف!گند میزند! بهتر است دهانت را مثل محکومین قجری بهم بدوزی ،خرجش یک سوزن نخ است ؛نه بیشتر.عوضش راحت میشوی!از دست سبک و سنگین کردن های بعد از حرف زدن!از دست خودت
رمان گندم
دانلود رمان عاشقانه گندم اثر مرتضی مودب پور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با لینک مستقیم
داستان رمان گندم راجب یک خانواده ثروتمند هست که بیشتر اعضای آن کنار هم زندگی میکنند ، طی اتفاقاتی یکی از اعضای این خانواده به نام گندم متوجه میشود که بچه ای سر راهی بوده، گندم مشکلات روحی پیدا می کند و در طی همین اتفاقات سامان متوجه علاقه قلبی شدید خودش نسبت به دختر عمه اش گندم شده ، اما با یک نامه همه چیز خراب میشود و …
خلاصه رمان گندم
امشب به جای پارک رفتیم استریت فودِ سی‌تیر.
روغن آفتاب اونجا یه غرفه داشت و کلی بادکنک می‌دادند به بچه‌ها و یه سری جفنگ دیگه.
فاطمه‌زهرا هم از لحظه اول دلش رفت واسه اون بادکنک‌های قرمز. رفتیم کنار غرفه تا بادکنک بگیره‌‌. این دخترایی که تو غرفه تبلیغ می‌کردند، انقدر گیج بودند که فکر کردند من برای زینب بادکنک می‌خوام :))
یکی از همین دخترا هم گیر داد به من که چه و چه بکنم تا تو قرعه‌کشی شرکت داده بشیم. بعدش هم بنا کرد به توضیح دادن در مورد روغن
1- لینکای روزانه برای من خیلی مهمن. من وبلاگ خوندن رو قدِ وبلاگ نویسی جدی میگیرم و رسالت خودم میدونم اگه چیز خوبی خوندم بازنشر بدم. 
وقتی لینکای روزانه رو بعد از مدت های مدید خاک خوردگی به روز می کنم، به فاصله یک روز کلی کلیک می خوره. یعنی یه عده تون هستین که مرتب لینکای روزانه م رو چک می کنین و متوجه تغییرشون میشین. و این بسیور ارزشمنده.
2- وقتی کامنتای پستی بسته ست، تو کامنتدونی پستای دیگه کامنتی براش نمیگیرم. وقتی کسی کامنت ناجوری میذاره یه عا
 
کتاب یادت نرود که رو همین الان تموم کردم . در کل بنظرم خیلی کتاب بیخودی بود . خیلی سطحی و دسته چندم . یه جاهایی از کتاب دیگه حالم داشت بهم میخورد از شوآف نویسنده که انگار میخواست بگه من درجریانم . تا میومدی تو عمق داستان بری و تحت تاثیر قرار بگیری یهو مارک کیف فلانی و برند روسری یا عطر اون یکی رو نام میبرد و گند میزد به حالت. مثلا شخصیت های داستان انسان های تحصیل کرده ی سن و سال داری بودن ولی نه تو دیالوگ ها و نه تو طرز فکر هیچکدوم ردی از پختگی یه
 
قلم بُغض میکند تا مینویسمت...
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
 
کسی که درباره پول و دستمزدش زیاد اصرار نمی کند و خیال می کند دیگران انصاف و شعور دارند،
احمق نیست، عزت نفس دارد.
 
کسی که برای شنیدن حرف ها و شعرها و قصه ها و اثار هنری یک جوان بی تجربه وقت می گذارد و حوصله به خرج می دهد،
احمق نیست، انسان است.
 
کسی که به موقع می آید و برای با کلاس بودن، عده ای را منتظر نمی گذارد،
احمق نیست، منظم و محترم است.
 
 کسی که به دیگران اعتماد
همه تو هواپیما نشسته بودن. صدای جر و بحث یه بچه ی سه چهار ساله با پدر و مادرش از پشت می اومد. یکی از مهماندار رد شد. پدر بچه گفت: ببخشید؟ بچه ی ما کمر بند نمی بنده! مهماندار گفت: "چرا؟ کمربندت رو ببند. بعد که رفتیم بالا باز کن." و رفت. پدر با بچه کلنجار رفت. بچه صداشو برد بالا و ادای گریه کردن درآورد. سر مهماندار اومد تا ببینه بچه چرا گریه می کنه. پدرش دوباره با لحنی که می گفت کمک لازم داره گفت: کمربندش رو نمیبنده. سرمهاماندار نگاهی به بچه کرد و گفت: خب
یه بارم تو دانشگامون فیلم اکران کردن
قسمت های فحش و اینا رو سانسور کردن
چند روز بعد
مناظره دانشجویی گذاشتن
یکی از دخترا رفت گفت چی رو سانسور می کنین؟ 
چرا سانسور می کنین؟ 
الان به نظرتون این فحشایی که تو فیلم میگه قبیحه
یه شب بیاین خوابگاه تا خیلی بدتر شو از دختر و پسر به شوخی و جدی بشنوین
...........................
الانم همینه
من یه نمونه از همین سیستمم ولی بدون سانسور
یا با سانسور کمتر
چرا باید پنهان کنم
چرا باید بگم من قشر تحصیلکرده م و نباید بگم و فلا
دلایلی که شما نیاز به یک صفحه اصلی خیره کننده دارید چیست ؟
اولین نگاه همیشه در ذهن باقی می ماند .
یک اشتباه کوچک ممکن است فروش کسب و کار شما را به خطر بیندازد .
این دقیقا همان چیزی است که شما باید هنگام طراحی سایت در صفحه اصلی در ذهن نگه دارید .
با توجه به یک تحقیق قطعی ، حدود نود و چهار درصد از نگاه اول بازدیدکنندگان بستگی به پایه طراحی سایت دارد .
این عدد بسیار بزرگی در این زمینه است .
با یک صفحه اصلی خیره کننده در طراحی سایت ، شما می توانید مط
روزهای افسردگی حاد هم گذشت و الان سعیمو میکنم که خوشحال باشم! فکر کردن به درد و رنج بقیه تا اطلاع ثانوی ممنوعه، پس از یادآوری هر غصه جمله‌ی " گور بابای تک تکشون" پیشنهاد میشه و بیکار نشستن حتی برای یک ثانیه حرام است. 
اینترنت وصل نشد که تشد! فدای سرم :/ اصلا هیچ وقت وصل نکنن. بازار سیاه اینترنت الحمدلله موجوده، دوستانی که سرور دارن، همین الانشم دارن ساعتی به قیمت گزاف نت میفروشن، و خدا خیر بده به کسانی که درآمدزایی از این شیوه رو هم به ملت آموزش
۱. عاقلانه اینه که ابتدا به دیده اعتماد به هر شخص نگاه کرد و احترام...ولی وقتی اون اعتماد و احترام با دست خود طرف از بین رفت...
یا چشماتو میبندی و رد میشی و پاکش میکنی از زندگیت....
یا تا پدرش در نیاد و ثابت نکنه که عوض شده نمیبخشیش....
۲. تصور کن یه عمر مثل یه پرنده آزاد و رها باشی....یعد بری به یه مرد بله بگی که معتقده تصمیمای مهم رو مرد میگیره...اونه که تصمیم میگیره کجا زندگی کنید...اونه که تصمیم میگیره تو کار کنی یا نه....همه نگرانشن که نکنه توقعات مادی
گفته بودم زبان عربی خیلی قشنگه؟ یه آهنگایی مثل نسینی الدنیا از راغب علامه تا ابد میتونه احساس منو قلقلک بده
اقای میم الف بچه درس خون و سال بالاییمون که بسیار جوان موجه و مودب و باشخصیت و خوش قلبیه بهم پیشنهاد بیرون رفتن داده و منم پذیرفتم! در حالیکه با آ قرار گذاشته بودم بگم بنده نمیام!! حالا سه شنبه با آ مطرحش میکنم
آه! آی عزیزم! واقعا دوست خوبیه واقعا همراهه و من اگر قرار نبود هر جلسه رو حساب کنم اصن یادم نمیموند که روانکاومه :) و جالب اینکه آر
نمیدونم خودخواهیه یا نه، اما دلم میخواد خیلی‌چیزا متعلق به من باشه. وقتی من شروعش کردم من تمومش کنم، وقتی من به همه معرفیش کردم تا ابد اسم من روش باشه. من درمورد علایق و کارایی که انجامشون میدم خیلی بخیلم. برام مهم نیست که یه‌نفر از قبل اون کارارو انجام میداده یا اون علایقو داشته یا نه، اما اگه بفهمم سعی کرده شبیه من باشه یا ازم تقلید کنه اذیت میشم.حالا هرچی دوست دورمه هم تقلیدکردنو خوب بلده. تقلیدکردنی که بفهمه از تو تقلید کرده نه‌ها، تقلی
سلام
دیروز یه تایم زیادی رو رفته بودم آزمایشگاه دوستام. ینی اول برا ناهار رفتم بعدش دیگه موندم :)) هم جو آزمایشگاه خودمون خیلی خسته‌کننده شده بود و هم اینا رو چند روز بود ندیده بودم. اون وسط داشتم به دوستم (همون که هفته‌ی پیش ازش ناراحت شده بودم!) می‌گفتم که یکی تو آزمایشگاه‌مون ملت عشق رو میزشه و من همین‌جا کمی‌شو خوندم ولی روم نمی‌شه ببرم خونه. منظورم اینه بود که چون خودش نیست روم نمی‌شه بی‌اجازه ببرم، ولی یکی از بچه‌ها برگشت گفت خب روز
کلا دو جبهه بیشتر نیست.یا دوست یا دشمن.چه توی فضای مجازی با ظاهری خیّر و مودب و بچه قشنگ و چه توی فضای حقیقی با همین صفات.در این بین بیطرف هم هست که کلا جزء آمار به حساب نمیاد؛و اینکه ما در مقابل دشمن عطوفت به خرج میدیم در وهله اول از بزرگواری ماست و در وهله‌های بعدی از ناتوانی و نادانی ما و بالعکس.
یه موقعی بود فکر میکردم باید بخشید تا یه جا این تسلسل انتقام تموم شه،از یه جایی دیگه شاهد دنیای خشنی نباشیم.یه موقعی میگفتم بخشش از موضع ضعف و نا
 
از شما می‌پرسم: به چه کسی باید دل ببندیم؟
 
با چه کسی باید ارتباط دوستانه برقرار کنیم که شایستگی داشته باشد و ما نیز شایستۀ دوستی او باشیم؟
 
چه ویژگی‌هایی برای یک دوست و همراه مناسب، لازم و ضروری است؟
 
آیا می‌توانیم به هر کسی که از او خوشمان آمد؛ دلبسته یا وابسته شویم؟
 
آیا هر که از راه رسید و به ما سلام کرد، دوست واقعی ماست؟
 
و ...
 
***
 
دوستان عزیز و همراهان گرامی؛
 
چند روز پیش یک نوجوان باهوش، از من پرسشی داشت که نتوانستم پاسخ درست و ر
خب..
نمیگم ادم خیلی موفقی بودم خودم و اینا رو اصلا و ابدا به عنوان یه مشاور نمیگم.. به عنوان  یه دوست یا یه نفری ک پارسال شرایط شما رو داشته میگم..
1
ته دلتون میدونم ممکنه نگرانی داشته باشید  ولی در جهت منفی زیاد نباشه لطفا..
ازمون هایی که تا الان دادی ن کنکور بوده نه جایی از ایندت ثبت میشه.. اون ازمون ها صرفا واسه تست خودت بوده ک ببینی شرایط چجوریه
ولی تو کنکور قرار نیست صرفا همون نتیجه رو بگیری! 
به قول یکی از هم دانشگاهی ها هیچ کس تا روز کنکور نمی
رمان یاسمین
نویسنده: م.مودب پور
خلاصه:درباره ی پسری به اسم بهزاده که عاشق دختری به اسم فرنوش میشه.بهزاد پسری فقیر و دانشجوی پزشکی بوده و فرنوش دختری خوشگل و بسیار پولدار بوده و پسرخاله ش یکی از خواستگاران اون بوده و خودش رو نامزد فرنوش میدونسته اما از اونجایی که فرنوش عاشق بهزاده. تا اینکه مادر فرنوش که مخالف ازذواج این دو بوده از بهزاد میخواد که به دیدنش بیاد و اونجاست که از بهزاد میخواد که بگذاره فرنوش با پسر خاله ش ازدواج کنه و ………پایان
"دکتر من زن میخوام ، خونه میخوام ، زندگی میخوام ... زندگیمو بهم برگردون "
این ها قسمتی از حرف یک بیمار در درمانگاه بیمارستان روان . مردی سالخورده حدود ۵۰ با چهره ای مضطرب و لرزش دست وپا ، با اخلاقی خوب ، مودب و صاف و ساده . خجالتی و به سختی میشد فهمید چی میگه .
زنش مدت ها پیش بخاطر بیماریش ترکش کرده . یه مدت هم اینجا بستری بوده . زندگیش فقط برادرش و باباشه. اما مدام میگفت همش تقصیر بابامه . مثل یه نوجوون ۱۵ ساله برخورد میکرد اما احساس میکنم قلب بزرگی
من بی دلیل وارد زندگی شدم
وارد دنیایی که نمیخواستم
از همان اولش هم کنترلی روی خودم نداشتم
ثانیه ها میرفت
ثانیه هایی بی دلیل و بی معنی
روزها را میگذراند خدایی که میگفتند هست
شاید هم بود ..
از همان روزها بود که فکر کردن را شروع کردم
فکر کردن راجب چیزهایی که نمیدانستم
به من میگفتند ماشالله .. چه پسر ساکت و آرامی .. چقدر خوب و مودب
اما
من فقط فکر میکردم . فکر کردن هم نیازی به شلوغ بودن نداشت پس .. من به ظاهر بهترین پسر دنیا بودم
چرا میگفتند زندگی قبل
_غمینمو تنهاااا به خلوت شب هاااا شکسته دلم را صدتا چیز!
_ :)))
_ تا الان سه بار سوار مترو شدم هرسه بارش یکی از همکلاسیامو دیدم.دوبار اول که خداروشکر کسی به رو خودش نیاورد اما اینبار بازم خداروشکر شانس اوردم این دختره یکی از بهترین همکلاسیا بود.این دختره همون سال اول پزشکی تعهدی اورد.هرچه قدر از خوب بودن اخلاقش بگم کم گفتم.تقریبا تو این ۱۲ سال هیچکسو ندیدم مثه این باشه.همیشههههه آروووووم و متینو مودب.درست نقطه مقابل من.ازارش به یه مورچه هم نمیرسی
داشتم با یکی از دوستان گفتگو می‌کردم راجع‌به اتفاقات اخیر، اینکه با این‌همه اتفاقی که برایمان افتاده نسل‌های آینده از ما چه تصوری خواهند داشت؟ اصلا کسی این‌همه بلا و بدبختی را باور خواهد کرد؟یاد یک خاطره افتادم، اوایل سال ۹۷، یکی از دوستان مجازی نادیده‌ام تصمیم داشت برای اولین‌بار به بوشهر بیاید و برای اولین‌بار مرا خارج از فضای مجازی ببیند. برای اینکه بتواند خانواده‌اش را به این سفر چهار روزه‌ی یک‌نفره راضی کند سعی داشت با روایت
سلام
دیروز یه تایم زیادی رو رفته بودم آزمایشگاه دوستام. ینی اول برا ناهار رفتم بعدش دیگه موندم :)) هم جو آزمایشگاه خودمون خیلی خسته‌کننده شده بود و هم اینا رو چند روز بود ندیده بودم. اون وسط داشتم به دوستم (همون که هفته‌ی پیش ازش ناراحت شده بودم!) می‌گفتم که یکی تو آزمایشگاه‌مون ملت عشق رو میزشه و من همین‌جا کمی‌شو خوندم ولی روم نمی‌شه ببرم خونه. منظورم اینه بود که چون خودش نیست روم نمی‌شه بی‌اجازه ببرم، ولی یکی از بچه‌ها برگشت گفت خب روز
سلام
دیروز قرار بود تو کلاس یه مبحثی به اسم "حجاب" مطرح بشه... استاد یک متنی داده بود که چند تا شبهه وارد کرده بود و یه تعداد سوال! در نتیجه مباحث باید حول همون مطلب میبود.
جلسه ی قبلش استاد یه دور از روش  خوند و یه توضیح کلی داد. از همون لحظه حرص خوردن های من شروع شد! استدلال هاش خیلی مسخره بود!
خدا نکنه من رو یه موضوعی این مدلی درگیر کنه.... کلا از خواب و خوراک می افتم.... انقدی که تو خواب هم دارم در موردش بحث می کنم، حالا دیگه انگلیسی هم باشه نور علی ن
امروز وقتی رفته بودم بدوئم، یاد یه چیزی افتادم
میدونستین که کامران جعفری کلا دو سال کالج خونده (نه حتی یه لیسانس بگیره) و هومن هم کلا دیپلم داره؟!
یعنی این دو تا حتی نمیدونن دانشگاه چیه؟!
فکر نکنین دانشگاه شوکت و چیزیه. نخیر. بزرگترین تاثیرها رو توی زندگی من کسانی گذاشتن که حس و حال دانشگاه نداشتن.
و کلاس کامران هومن با امیر تتلو فرق داره. آدمای مودب و ظاهرا باشخصیتی هستن درسته که رگ و ریشه ندارن و برای پول و شرهت دست به هر کاری میزنن.
ولی میخوا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکتر مجتبی مقصودی